خدايا...


LetsGo

خدايا، هر وقت دلم برايت تنگ مي شود، پيراهني از ابر مي پوشم، بر تخته سنگي مي نشينم

و با تو حرف مي زنم. هر كلمه تكه اي از قلب من است؛گاه سرخ،گاه كبود،گاه سپيد. اولي

ن كلمه را كه بر زبان مي آورم، جهان خالي از جمعيت مي شود و من مي مانم و تو و درختان

 

 

و كوههايي كه برايم شعر مي خوانند.

خدايا، گناهان بي پايانم نمي گذارند آرام باشم. دلم مي خواهد هر روز، روز تو باشد و از خواب

كه برمي خيزم، دستان تو را بگيرم و از دره هاي عميق گمراهي به سلامت عبور كنم. افسوس

كه شيطان يك لحظه هم مرا رها نمي كند و با اصرار شاخه هاي پر از سيب و خوشه هاي

 

گندم را به دستم مي دهد.

خدايا، چقدر بد است كه پيش چشمان تو لباس گناه را بر تن كنم و با شيطان چاي بنوشم. من

چقدر تاريكم كه اين همه خورشيد را در اطرافم نمي بينم و از ستارگان مهربان رو بر ميگردانم.

 

چقدر بد است كه در آغوش دريا باشم و از تشنگي تلف شوم!

خدايا،اي آبي تر از آسماني كه بالاي سرم چرخ مي خورد و اي بزرگتر از بزرگترين آرزوي

آدميان!اي آنكه لطف تو از دعاهاي سبز مادرم بي كرانه است!اي ترانه ماندگار، بي تو روزگار

زشت و تحمل ناكردني است.

 

بي تو نردبانها مرا به پشت بام ملكوت نمي رسانند. 

خدايا، آيا وقتي بعد از خوابي طولاني در جهاني ديگر بيدار مي شوم، چشمانم به چشمان ت

 

و خواهد افتاد؟

 

 آيا مي توانم تو را با نام كوچكت بخوانم؟

 

آيا مي توانم بي واژه با تو حرف بزنم؟

 

آيا رايحه بكر بهشت بر مشامم خواهد رسيد؟

 

آيا مي توانم دوستانت را ببينم؟

 

آيا گناهانم را به آنها نشان خواهي داد؟

 

آیا...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:,ساعت 21:25 توسط niloofar| |


Power By: LoxBlog.Com